شعر و غزل

نظر

ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش

دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش

*

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف

همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش

*

شیوه و ناز تو شیرین، خط و خال تو ملیح

چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش

*

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار

هم مشام دلم از زلف سمن‌سای تو خوش

*

در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار

کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش

*

شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری

می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش

*

در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری‌ست

می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش

حافظ


نظر

به جنونم برسان ای که جهانم شده ای

همه شب فکر توام، روح و روانم شده ای

*

برود نام تو بر لب، چو‌ بگویم سخنی 

تو دگر در همه جا ورد زبانم شده ای

*

بزند پر همه شب، قلبِ من از سینه ی خود

به که گویم غمِ دل، راز نهانم شده ای 

*

نروی از دل دیوانه برون دلبر من 

که نفس های منی، راحتِ جانم شده ای

*

شده ام کافر و تنها به تو من معتقدم 

تو همان مسجد و تکبیر و اذانم شده ای

*

بِرَهانم که شدم خسته از این عقل دگر

به جنونم برسان ای که جهانم شده ای


نظر

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

آیینه به دست آمده‌ام بر سر بازار

*

روزی که شکست آینه با گریه چه میگفت

دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

*

کُشتم دلِ خود را که نبینم دگری را

یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار

*

چون رود، که مجبور به پیمودن خویش است

آزاد و گرفتارم.. آزاد و گرفتار

*

ای موج پر از شور که بر سنگ، سرت خورد

برخیز فدای سرت، انگار نه انگار

*

تا لحظه‌ی بوسیدن او فاصله ای نیست

ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه‌دار

فاضل نظری