از شوق تماشای شب چشم تو سرشار
آیینه به دست آمدهام بر سر بازار
*
روزی که شکست آینه با گریه چه میگفت
دیوار به آیینه و آیینه به دیوار
*
کُشتم دلِ خود را که نبینم دگری را
یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار
*
چون رود، که مجبور به پیمودن خویش است
آزاد و گرفتارم.. آزاد و گرفتار
*
ای موج پر از شور که بر سنگ، سرت خورد
برخیز فدای سرت، انگار نه انگار
*
تا لحظهی بوسیدن او فاصله ای نیست
ای مرگ، به قدر نفسی دست نگهدار
فاضل نظری