سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و غزل

نظر

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

آیینه به دست آمده‌ام بر سر بازار

*

روزی که شکست آینه با گریه چه میگفت

دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

*

کُشتم دلِ خود را که نبینم دگری را

یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار

*

چون رود، که مجبور به پیمودن خویش است

آزاد و گرفتارم.. آزاد و گرفتار

*

ای موج پر از شور که بر سنگ، سرت خورد

برخیز فدای سرت، انگار نه انگار

*

تا لحظه‌ی بوسیدن او فاصله ای نیست

ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه‌دار

فاضل نظری