ای نفسِ خرمِ بادِ صبا
از برِ یار آمدهای، مرحبا!
*
قافلهی شب چه شنیدی ز صبح
مرغِ سلیمان چه خبر از سبا
*
بر سرِ خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی میرود اندر رضا
*
از درِ صلح آمدهای یا خِلاف
با قدمِ خوف رَوم یا رَجا
*
بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست
بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا
*
گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف
چند کُنَد صورتِ بیجان بقا
*
آنهمه دلداری و پیمان و عهد
نیک نکردی که نکردی وفا
*
لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد
صلح فراموش کند ماجرا
*
تا به گریبان نرسد دستِ مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها
*
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
*
خستگی اندر طلبت راحت است
درد کشیدن به امیدِ دوا
*
سر نتوانم که برآرم چو چنگ
ور چو دفم پوست بدرّد قَفا
*
هر سَحر از عشق دمی میزنم
روزِ دگر میشنوم بر ملا
*
قصه? دردم همه عالَم گرفت
در که نگیرد نفسِ آشنا
*
گر برسد نالهی سعدی به کوه
کوه بنالد به زبانِ صدا
سعدی