نظرات ارسالي
+
در طوس غريب الغربا را صلوات
در قم همه الطاف خدا را صلوات ................... بمناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه ( س)
چارده معصوم و يک معصومه است
او در عالم هشتمين مظلومه است
شهر قم از او چه پر آوازه است
لطف اين بانو چه بي اندازه است
* راوندي *
98/10/3

* راوندي *
هر که در صحن الرضايش آب خورد ، از حسين جد شهيدش نام برد / خالقش بخشد به محشر بي حساب ، افتد از هر چهره در چشمش نقاب
* راوندي *
عاشقان از هر بلادي زائرش ، چون رضا خواهند او را خاطرش / او که نسل فاطمه با زينب است ، همچون آنان چون هزاران کوکب است
م. فرهي
سلام و درود فراوان خدمت شما. بزرگوار ببخشيد ازتون ميپرسم شغل شما چيست ?
* راوندي *
{a h=GhazaliatSaadi}سعديا لشکر سلطان غمش{/a} سلام و درود بر شما ... شغل قبلي بنده تمام کارهاي مربوط به خياطي بود دو سالي هست که خودجوش نوجوانان را در پارکها راهنمايي ميکنم الآنم در حال نوشتن قانون نحوه پرداخت هزينه هاي مجتمع هاي چندين واحدي توسط ساکنين هستم .
+
[تلگرام]
طولانيه اما لطفا بخونيد..
. در رستوران بودم که ميز بغلي توجهم را جلب کرد. زن و مردي حدود ساله روبهروي هم نشسته بودند و مثل يک دختر و پسر جوان چيزهايي ميگفتند و زيرزيرکي ميخنديدند.
. بدم آمد. با خودم گفتم چه معني دارد؟ شما با اين سنتان بايد بچه دبيرستاني داشته باشيد. نه مثل بچه دبيرستانيها نامزدبازي و دختربازي کنيد.
. داشتم چپچپ نگاهشان ميکردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزيزم. بچهها رو گذاشتيم خونه خودمون اومديم. واسهشون کتلت گذاشتم تو يخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالي. چه عشق زندهاي که بعد از اين همه سال مثل روز اول همديگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهي اوقات يک گردش دوتايي بروند. چقدر رويايي. قطعا اگر روزي پدر شدم همين کار را ميکنم.
. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان ميکردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بريم تا شوهرت نفهميده اومدي بيرون.
. اي تُف. حالم به هم خورد. زنيکه تو شوهر داري آنوقت با مرد غريبه آمدي ددر دودور؟ ما خير سرمان مسلمانيم. اسلامتان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطي ميکنند؟ بيشرفها.
. داشتم چپچپ نگاهشان ميکردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پيش مامان اينا تو حساب کردي... آخييي. آبجي و داداش بودن. الهي الهي. چه قشنگ. چقدر خوبه خواهر و برادر اينقدر به هم نزديک باشند.
. داشتم با ذوق و شوق نگاهشان ميکردم و لبخند ميزدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندي شيطنتآميز گفت: از کي تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نيشخندي زد و گفت: اينجوري گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادريم. تو روحتان. از همان اول هم ميدانستم يک ريگي به کفشتان هست. زنيکه و مرديکه عوضي آشغال بيحيا.
. داشتم چپچپ نگاهشان ميکردم که خواستند خداحافظي کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوههاي گلم... واي خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اينقدر جوان به نظر ميرسيد؟ خب با داشتن چنين خانواده دوستداشتني بايد هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان يادم افتاد يک ساعت است در رستوران منتظر دوستدخترم هستم. چرا نيامد اين دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است.
اين داستان نانوشتهي بسياري از ماست. هرکداممان به يک شکل. سرمان در زندگي ديگران است. زود قضاوت ميکنيم و حلال خودمان را براي ديگران حرام ميدانيم...
غزل صداقت
98/1/7
عاشقانه هايي براي گف
97/12/27
+
هميشه نسيم بودي که مي گذشتي
و خنکاي حضورت باغ قلبم را تازه و شاداب مي کرد.
کاش مي دانستم چه شد که طوفان شدي
و از باغ دلم گذشتي و گلهايش را شکستي
نوشته هاي يک مسلمان
97/12/27
نوشته هاي ...
97/11/29
نوشته هاي ...
97/11/29
شميم دوست
97/11/30
غرور زخمي من
97/11/29
نوشته هاي ...
97/11/29
{a h=saha1382}غرور زخمي من{/a} هيچي يک سري چت از گروه مون رو که من و يکي ديگه از دوستام حرف زده بوديم استوري کرد و تگ مجبور شدم ايدي اينستا مو عوض کنم:(
نوشته هاي ...
97/11/29
نوشته هاي ...
97/11/29