سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و غزل

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت‌،

سرها در گریبان است‌.

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ ‌گفتن و دیدار یاران را.

نگه جز پیش پا را دید نتواند،

که ره تاریک و لغزان است‌.

و گر دست محبّت سوی کس یازی‌،

به اکراه آورد دست از بغل بیرون‌؛

که سرما سخت سوزان است‌.


نفس‌، کز گرمگاه سینه می‌آید برون‌، ابری شود تاریک‌.

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت‌.

نفس کاین است‌، پس دیگر چه داری چشم‌

ز چشم‌ِ دوستان دور یا نزدیک‌؟


مسیحای جوانمرد من‌! ای ترسای پیر پیرهن‌چرکین‌!

هوا بس ناجوانمردانه سرد است‌... آی‌...

دمت گرم و سرت خوش باد!

سلامم را تو پاسخ‌گوی‌، در بگشای‌!


منم من‌، میهمان هر شبت‌، لولی‌وش‌ِ مغموم‌.

منم من‌، سنگ‌ِ تیپا خورده رنجور.

منم‌، دشنام پست آفرینش‌، نغمه ناجور.


نه از رومم‌، نه از زنگم‌، همان بیرنگ‌ِ بیرنگم‌.

بیا بگشای در، بگشای‌، دلتنگم‌.

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد.

تگرگی نیست‌، مرگی نیست‌.

صدایی گر شنیدی‌، صحبت سرما و دندان است‌.


من امشب آمدستم وام بگزارم‌.

حسابت را کنار جام بگذارم‌.

چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی‌ِ بعد از سحرگه نیست‌.

حریفا! گوش‌ِ سرما برده است این‌، یادگار سیلی سرد زمستان است‌.

و قندیل سپهر تنگ میدان‌، مرده یا زنده‌،

به تابوت‌ِ ستبرِ ظلمت نُه‌توی مرگ‌اندود، پنهان است‌.

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است‌.


سلامت را نمی‌خواهند پاسخ‌گفت‌.

هوا دلگیر، درها بسته‌، سرها در گریبان‌، دستها پنهان‌،

نفسها ابر، دل ها خسته و غمگین‌،

درختان اسکلت های بلورآجین‌،

زمین دلمرده‌، سقف‌ِ آسمان کوتاه‌،

غبارآلوده مهر و ماه‌،

زمستان است‌.

مهدی اخوان ثالث (م. امید)


نظر

ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش

دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش

*

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف

همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش

*

شیوه و ناز تو شیرین، خط و خال تو ملیح

چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش

*

هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار

هم مشام دلم از زلف سمن‌سای تو خوش

*

در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار

کرده‌ام خاطر خود را به تمنای تو خوش

*

شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری

می‌کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش

*

در بیابان طلب گر چه ز هر سو خطری‌ست

می‌رود حافظ بی‌دل به تولای تو خوش

حافظ


نظر

به جنونم برسان ای که جهانم شده ای

همه شب فکر توام، روح و روانم شده ای

*

برود نام تو بر لب، چو‌ بگویم سخنی 

تو دگر در همه جا ورد زبانم شده ای

*

بزند پر همه شب، قلبِ من از سینه ی خود

به که گویم غمِ دل، راز نهانم شده ای 

*

نروی از دل دیوانه برون دلبر من 

که نفس های منی، راحتِ جانم شده ای

*

شده ام کافر و تنها به تو من معتقدم 

تو همان مسجد و تکبیر و اذانم شده ای

*

بِرَهانم که شدم خسته از این عقل دگر

به جنونم برسان ای که جهانم شده ای


نظر

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

آیینه به دست آمده‌ام بر سر بازار

*

روزی که شکست آینه با گریه چه میگفت

دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

*

کُشتم دلِ خود را که نبینم دگری را

یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار

*

چون رود، که مجبور به پیمودن خویش است

آزاد و گرفتارم.. آزاد و گرفتار

*

ای موج پر از شور که بر سنگ، سرت خورد

برخیز فدای سرت، انگار نه انگار

*

تا لحظه‌ی بوسیدن او فاصله ای نیست

ای مرگ، به قدر نفسی دست نگه‌دار

فاضل نظری