سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و غزل

نظر

ای نفسِ خرمِ بادِ صبا

از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!

*

قافله‌ی شب چه شنیدی ز صبح

مرغِ سلیمان چه خبر از سبا

*

بر سرِ خشم است هنوز آن حریف

یا سخنی می‌رود اندر رضا

*

از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف

با قدمِ خوف رَوم یا رَجا

*

بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست

بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا

*

گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف

چند کُنَد صورتِ بی‌جان بقا

*

آن‌همه دل‌داری و پیمان و عهد

نیک نکردی که نکردی وفا

*

لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد

صلح فراموش کند ماجرا

*

تا به گریبان نرسد دستِ مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها

*

دوست نباشد به حقیقت که او

دوست فراموش کند در بلا

*

خستگی اندر طلبت راحت است

درد کشیدن به امیدِ دوا

*

سر نتوانم که برآرم چو چنگ

ور چو دفم پوست بدرّد قَفا

*

هر سَحر از عشق دمی می‌زنم

روزِ دگر می‌شنوم بر ملا

*

قصه? دردم همه عالَم گرفت

در که نگیرد نفسِ آشنا

*

گر برسد ناله‌ی سعدی به کوه

کوه بنالد به زبانِ صدا

سعدی